کاغذ آتش زده

بر بی کسی کاغذ آتش زده رحمی..

کاغذ آتش زده

بر بی کسی کاغذ آتش زده رحمی..

مشخصات بلاگ

اتَّبِعُوا مَن لَّا یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَ هُم مُّهْتَدُونَ وَ مَا لِیَ لَا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَـٰنُ بِضُرٍّ لَّا تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا وَ لَا یُنقِذُونِ إِنِّی إِذًا لَّفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ
(یس، 22-24)

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانش گاه» ثبت شده است


دیدن این مستند را به همه توصیه می کنم. مخصوصاً به دوستانی که به فکر رفتن هستند. مخصوصاً به دوستانی که به فکر برگشتن یا برنگشتن هستند. مخصوصاً به دوستانی که به فکر وظیفه هستند. مخصوصاً به دوستانی که این مسئله ذهن شان را مشغول کرده. مخصوصاً به دوستانی که...

 

بعدن نوشت: شاید برخی موضع بگیرند که از حرفهایت بوی روشنفکران غربزده به مشام می رسد، شاید برخی به دهانم بکوبند که چرا از گناه طرفداری می کنی، شاید برخی حمله کنند که چرا فقط انتقاد می کنی..
اما بگذار هرکس هرآنچه می خواهد بگوید، می نویسم چون برای چندمین بار با این مسئله رو به رو می شوم. برای رضای پروردگارم می نویسم؛

چرا باید فضا به نحوی باشد که یک دختر مسلمان ایرانی ولو با ظاهری نه چندان مذهبی- اما دلبسته به این انقلاب و این مملکت و این ارزش ها، وقتی می خواهد که از ارزشمند بودن این ارزش ها صحبت کند، دست و پایش را گم کند و بگوید: «شاید به من نیاد این رو بگم...» ولی بعد با ایمان و اطمینان خاطر از این ارزش ها دفاع کند.

چرا باید عیب ظاهرش را اینگونه بزرگ کنیم تا حدی که مجبور شود خود را بیگانه ببیند و دست و دلش بلرزد و خود را کوچک بپندارد فقط به خاطر یک عیب ظاهری. که من و شما صدها برابر بزرگ تر از آن عیب را در درون و برون خود داریم..

شکی نیست که رعایت نکردن حجاب گناه است، شکی نیست که امری فردی و اجتماعی است، اما مگر سایر احکام خدا، هم فردی و هم اجتماعی نیست؟ مگر برای عدم رعایت سایر حریم ها هم چنین جوی وجود دارد؟
اشتباه نکنیم، که این جو موجب می شود که فرد احساس گناه کند و پس حریم شرع را حفظ کند. این جو اصلاً حول محورگناه بودن این عمل نیست، بل این جو حول محور بیگانه کردن فرد می گردد.


نام کتاب: نشت نشا

نویسنده: رضا امیرخانی

انتشارات: قدیانی

خواندن این کتاب را به همه توصیه می کنم. مخصوصاً به دوستانی که نخبه اند. مخصوصاً به دوستانی که در پی مهاجرت اند. مخصوصاً به دوستانی که این مسئله ذهن شان را مشغول کرده...

 

بعدن نوشت 1: امروز در جلسه ای از دانشگاه جرج واشنگتن گفتم و دانشگاه سن ژوزف بیروت.
اگر از مهاجرت و رفتن گفتم، نه برای فرار و نه به دنبال زندگی مرفه تر، که به این کشور و نظام و انقلاب دلبسته ام و برای خدمت بیشتر به این مرز و بوم و مهم تر از آن خدمت به دین خدا پیگیر این امر بودم.
اگر از سن ژوزف گفتم، نه برای این که فردا روزی با مدرک فرانسوی زبانم به دیگران پزِ روشنفکری بدهم، بل آنچه از غرب می آموزم را کامل و دست اول فرابگیرم.
اگر از جرج واشنگتن گفتم، دنبال این نبودم و نیستم که در امریکا تنفس کنم، که قصدم مصاحبت و معاشرت با مردی است که با همه ی اختلاف نظرهای فکری و سیاسی و اعتقادی که با وی دارم، بخشی از حکمت را (ولو ناقص و خاک آلود) در دستانش می بینم.
هر روز عمر و جوانی و زمان و امکانات مادی و غیر مادی و معنوی ام را هزینه می کنم، پس انتظار دارم آنچه دریافت می کنم
 لااقل در حد و اندازه هزینه ام باشد. 
بدون اغراق و مبالغه می گویم؛ مثلاً همین ترم برای 15 واحد به دانشگاه می آیم اما از این 15 واحد فقط 2 واحد برایم مفید است و آموزش واقعی را فقط در این کلاس می بینم. (کلاس جمعیت شناسی ایران، استاد صادقی)

بعدن نوشت 2:  این نوشته بر آن نیست تا بگوید که آن طرف مرزها بهشت برین است و اینجا ویرانه. این نوشته، نه نقدی سیاسی بود بر عملکرد نظام، برای رسانه های معاند و نه توجیهی بود بر نحوه عملکرد نشاء ها. بل دل نوشته ای بود در اعتراض بر وضعیتی که تک تک مان در آن شریک هستیم و بدتر از آن نسبت به آن بی تفاوت. و بدتر تر از آن این که فقط به منافع شخصی خودمان می اندیشیم و سعی می کنیم از این وضعیت به هر نحو ممکن به نفع خود استفاده کنیم.
این رقعه، دل نوشته ای بود برای دردِ دل.

بعدن نوشت 3:  این نوشته دلیل دیگری هم داشت؛ برای اینکه دوستانی که شنوای این صحبت مجمل در جلسه ای که این موضوع مطرح شد بودند، خدای نکرده با خود گمان نکنند که بر لبه ی انحطاط و سقوط ایستاده ایم و در بدترین شرایط سیر می کنیم، پس برای موفقیت باید بنه کن شد از این مرز و بوم. که این ملک در مسیر اعتلا چشم به دستان فرزندانش دوخته..