در دانش گاه نه تنها آموزش مهارت ها کمّی محور هستند، که پرورش فهم و درک دانشجویان نیز کمّی است! یعنی فهمی که در دانش گاه پرورانده می شود کمّی محور است. رویکرد کمّی دارد. فهم و درک دانشجو کمّی پرورانده می شود.
مثالی می زنم تا کلامم دقیق تر منعقد شود. قاعدتاً تمرینِ یک درسِ 2 یا 3 واحدی دانش گاه باید با این هدف تنظیم شود که دانشجو در طول ترم و در یک فرایند بلند یا کوتاه مدت علاوه بر کسب مهارت های خاص آن درس، به فهم کلی و حتی جزئی فضای فکری آن حوزه تسلط پیدا کند (اصلاً تسلط یافتن پیشکش، نهایتاً آشنایی نه چندان عمیقی پیدا کند)
اما اتفاقی که در دانش گاه می افتد چیز دیگری است. استاد تمرینی می دهد به طول و عرضِ فراوان، که دانشجویان میزان نابرابری و متغیر های مستقل تأثیر گذار و رتبه های چندصد کشور را با داده های جهانی محاسبه کنند.که چه بشود؟ که در نهایت بفهمند (به خاطر به کار بردن این لغت در این جا شرمگینم..) که مثلاً کوزوو در میان این رتبه بندی، جزو چندصدمین کشور جهان است، یا مثلاً فلان کشور اروپایی از ما در عرصه ی نابرابری اجتماعی رتبه پایین تری دارد، یا فلان کشور جنایت کار در صدر این رتبه بندی ها قرار می گیرد و....
و این گونه فهم و درک دانشجو کمّی می شود. و هیچ فهم و درک صحیحی از خود مسئله به دست نمی آورد و در نهایت می آموزد که چگونه ضریب جینی را محاسبه کند و یا شاخص HDI چند فرمول دارد و چگونه می تواند با سریع ترین راه به جواب برسد. و این گونه فهم و درک دانشجو کمّی می شود. کمّی پرورانده می شود....
منکر فواید این شاخص ها و ضرورت تدریس شان نمی شوم، که به ضرورت شان واقفم. اما روی صحبتم با چیز دیگری است. اینکه قرار نیست که "فهم و درک" دانشجو کمّی شود. اینکه وقتی فهم و درک دانشجو کمّی شود، هزاری هم که ضرایب جینی متعددی را در اختیار داشته باشد و شاخص HDI را به انواع مختلف محاسبه کند و به فرمول های محاسباتی SPSS مسلط باشد، هیچ وقت نمی تواند فهم دقیقی از نابرابری و قشربندی اجتماعی داشته باشد و تحلیل صحیحی ارائه کند و راه حلی پیشنهاد..