زلزله
اپیزود اول:
امروز با یکی از اساتید صحبت می کردم. تقریباً تنها استادی که، در این دانشگاه، واقعاً
درس می دهد و واقعاً از کلاسهایش استفاده میکنم. از مشکلات جامعه گفت و از پیچیدگی
و درهم تنیدگی آنها. در آخر چیزی گفت که مرا یاد فکری انداخت که سالها پیش به ذهنم
خطور کرده بود...
اپیزود دوم:
سالها پیش در دوران دبیرستان که به مناسبتی (مناسبتش را به خاطر ندارم) بحث زلزله
تهران و تلفات عظیم آن دوباره نقل محافل شده بود، به ذهنم رسیده بود که چرا باید
از این زلزله بترسیم و بگریزیم؟ اصلاً چه بهتر که زلزله ای بیاید و همه چیز را
ویران کند. همه چیز ویران شود و از (مسامحتاً) آدم های کنونی هیچ کسی باقی نماند.
تا انسانها از نو شروع کنند. و دیگر گرگ نباشند و یکدیگر را ندرند..
اپیزود سوم:
امروز استاد عزیز می گفت گاهی که از این همه مشکل و پیچیدگی و پیدا نکردن راه حل
مشخص کلافه می شوم، فکر می کنم که کاش زلزله ای بیاید و همه چیز را ویران کند. از
آدم های فعلی کسی باقی نماند و کسانی بیایند که واقعاً انسان باشند..
- ۹۲/۰۲/۰۸
وب خوبی داری دمت گرم
درباره این مطلب هم :
همیشه پاک کردن صورت مساله بهترین راه حله
یه جورایی پاک کردن صورت مسئله نیست. یه جور تنفر از وضع فعلیه، که با خستگی ناشی از کارکردن و نتیجه مورد انتظار رو کسب نکردن همراه شده..